یازده پاشدم تند تند صبحونه خوردم و مرغ هارو خورد کردم و گذاشتم یخچال تا مزه دار بشه. بعد هم #سو و بالاخره با تلاش بسیار پاستاآلفردو (همینقدر باکلاس) درست کردم. بد نبود ولی به زحمتش نمی ارزید دیگه درستش نمیکنم!
بابا رفت آمل و ما باهاش نرفتیم!
در پی حوصله سر رفتن غروب جمعه!! کیک خیس هم درست کردم. حالا چیشد؟ تو دستورش شکر رو فراموش کرده بود منم وقتی مایع کیک رو ریختم تو قالب، یه کوچولو از همزن مایع رو تست کردم و .
زود تند سریع شکر رو اضافه کردم و همونجا مخلوطش کردم که باعث شد ظاهرش یکم بهم بریزه. ولی درعوض طعم بی نظیری داشت! یعنی عاااااالی. حتما امتحانش کنید
و در پایان خودمونو با قسمت های قبلی هیولا و سریال های ابکی تلویزیون سرگرم کردیم تا زنداداش با سینی جدیدش اومد و کمی حرف زدیم و بالاخره امشبم به پایان رسوندیم.
من همیشه خوابام تعبیر میشن
چون انرژی خیلی زیادی دارم
بهتره بگم خوابام تعبیر نمیشن ، توی همه زمینه ها انرژی یه چیزو
خیلی فعال میکنم. با همه تلپاتی دارم ،
حس ششمم قویه یا وقتی اتفاقی برای کسی میوفته میفهمم
چیزی که کسی بهش فکر میکنه رو هم در اکثر مواقع تا حدی متوجه میشم
ذهن نمیخونما :|
اره خلاصه ، چند وقتیه حس میکنم رفتنی شدم :|
هم خودم خواب میبینم هم چنتا از دوستام
یکی از همون دوستامم خواباش بدجور تعبیر میشه تا خواب مرگ کسیو میبینه
یا طرف میمیره یا چلاغ میشه ،
چن وقت پیش یکی بهم پی ام داد گفت میخوام بکشمت و اینا :|
بسوزونمتبی نمک
بعد یسری مشخصات داد و هی کرم میریخت
به این دوستم گفتم گفت حالا اینو جدی نگیر ولی من همچین خوابی دیدم :|
گفتم عه چ جالب منم دیدم فلانیم دیده :| خرما چجوری دوسدارید حالا با گردو بی گردو :>>>
خندیدیم خلاصه
از وقتی که پروژه ام تحویل دادم و کارام خدارو شکر درست شد، خیلی کمتر نوشتم. الان هم حس می کنم از بی هدفی و کلافگی به مرحله ای رسیدم که حس می کنم بنویسم بهتره. چه احساسی دارم، چه چیزایی اذیتم می کنه. یکی از چیزایی که اذیتم می کنه همین مشکل پروژه ام هستش اینکه کاری از دستم بر نمیاد و باید منتظر بمونم ببینم اینا چیکار می کنن. در عین حال که می دونم اصلا کارشون درست نیست و دارن نسبت به پروژه من کم کاری می کنن. اینطور مواقع خیلی حالم گرفته میشه حس می کنم فلج شدم و دارن آزارم میدن. یعنی هیچ کاری از دستت بر نمیاد جز تحمل درد. الان همچین وضعیتی گیر کردم. حالم گرفته اس یجورایی. از یه طرفم دو تا مسئولیت دارم که برای خودم تعریف کردم، یکی پروژه دانشجویی هست که بهمون محول شده و دومی کلاس زبانم هست که این دوتا مسئولیت این روزا برای خودم کنار گذاشتم. اما خب همین دوتا رو به درتسی انجام نمی دم همش فکر و خیال و بادی به هر جهت اومد. هر موقع حسش بیاد انجام میدم.
همیشه آدم توقعاتی که از خودش داره انجام بده
احساس رضایت داره. مثل اون روز که سر کار بودم و به خودم گفتم سر کار جای
کارهای متفرقه انجام دادن نیست و یهو تمام اون حس فشار و ناراحتی رفت و
احساس راحتی و آزادی کردم. خب ببین مهم اینه که چی از خودت بخوای و چقدر
توقع داشته باشی از خودت. خب وقتی وقت داشتی کاراتو می کنی اگرم نداشتی
دیگه غصه ات چیه پس یکم منطقی تر فکر کن. انقدر خودت آزار نده و فکری نباش،
نفس راحتی بکش و استراحت کن. خیالت راحت.
درباره این سایت